هُوَ
ای ایران ای مرز پر گهر ...ای خاکت سر چشمه هنر ...دور از تو اندیشه بدان پاینده مانی و جاودان..........
عاشق پرچم و سرود وطنم هستم ...با همه کاستی هاش.
هُوَ
میپرسد : ناهار چه میخوری ؟
پاسخ میدهم : هر چه خودت خوردی من هم همان را میخورم . وقتی بعد از طی 120 کیلومتر به میدان شهر رسیدم هنوز سر قرار نیامده بود. بعد از 20 دقیقه رسید . تا نشستم یک نایلکس مچاله را روی پاهایم گذاشت . وقتی باز کردم مواجه شدم با ساندویج جگر , آنهم سرد لهیده شده.
دیگر گرسنه سر قراری نخواهم رفت .
هُوَ
میخواستم با آغاز سال جدید این وبلاگ را به ثبت برسانم , اما به عنوان یادگار از این ماه پر هیاهو تصمیم به ثبت آن در اسفند 89 گرفتم. از یک وبلاگ و یک سرور به اینجا نقل مکان میکنم .
هُوَ
25 نفر بودیم. از ساعت 8صبح تا ساعت 8 شب. با کلی وقت اضافه . حوالی ی اذان طبق عادت رادیو را روشن کردم و صدایش را باز بنا به عادت بلند کردم . جالب بود که هیچ کس نماز نخواند جز خودم . وقتی مشغول تعقیبات نماز بودم صدایشان را میشنیدم که عمیقا غرق بودند در این دنیای فانی . پروردگارا , چرا کسی محل تو نمیگذاره ؟!
هُوَ
در این مدت نه چندان زیاد که از عمر وبلاگ داری من میگذرد به اندازه ی 10 سال تجربه ی ارتباط با آدم ها و روانشناسی ی آنها برایم میسر شد . مسئله ای که برایم بی اندازه قابل تعجب و حیرت بود اینست که زنان و مردان در سنین میانسالی هم به جرگه ی وبلاگ داران پیوسته اند. البته نه تنها ایرادی به آن وارد نمکینم که آن را تایید نیز میکنم . در این بین و لا به لای دوستان جوانی که پیدا کرده بودم با چند نفر از این عزیزان هم افتخار آشنایی داشتم و متاسفانه اغلب مردانی بودند که احساس جوانی یا بهتر است بگویم احساس لودگی به آنها دست داده بود و مقدار قابل ملاحظه ای از خودِ واقعیشان دور شده بودند . آنها حتی از تکه کلام های جوانان مانند زنگیدم و بزنگ و از این قبیل جملات در نگارش هاشون اسفاده میکردند. البته به خودی خود این هم ایرادی ندارد , چرا که معتقدم اینها جرم و گناه محسوب نمیشود , هدفم اینست که بگویم دنیای مجازی اکثریت اهالی اش را از حقیقت وجودی ی خودشان دور کرده و بدبختانه عده ای از مردان دنیای مجازی را با عشرتکده اشتباه گرفته اند و در واقع در آن به دنبال مترس برای خود میگردند.
باری... من از وبلاگی میایم که محیط آن بسیار پر هیاهو شده بود و از آنجایی که همسر گرامی بنده نیز لطف کردند و آدرس مرا بین همکارانشان پخش کردند مجبور به نقل مکانِ اجباری به این آدرس شدم و وبلاگی را که بسیار دوست داشتم را حذف کردم. در این بین دوستان بی اندازه خوبی را نیز از دست دادم , ولی باید آنها را فدای آدم بد های وبلاگم میکردم تا به یک آسودگی نسبی برسم. دلم برایشان تنگ میشود . پنهانی میخوانمشان , و اما حالا دوستانِ جدیدی را آرزو میکنم.